نوشته ای برای پدر آسمانی
حرف از مردی که می شود فقط یک کلمه در ذهنت تداعی می شود، پدر. حرف از معرفت که می شود پدر تداعی می شود. حرف از کوه و تکیه گاهت که می شود، پدر یادت می آید. از داشته هایت می گویند یادت می آید که هرچه داری از پدر است. برای هرکسی پدر بهترین قهرمان اوست، امان از وقتی که حس میکنی پدرت قهرمان تر است. و حرف از نبودن که می شود بازهم پدر تداعی می شود، دور است، نیست، کوه من نامرئی شده و من فقط می توانم به دور دست خیره شوم تا قله ای آن سوی ابرها ببینم.
اخ از زمان هایی که دلت میخواهد همه کار بکنی، همه چیز بدهی تا فقط یک صبح تا شب دیگر را بتوانیم با هم بگذرانیم، اما نمی شود، نمی شود، نمی شود …
به قلم علی اکبر حاجی زاده